Friday, January 11, 2008

هرکی هرجور دوست داره

مادر : سلام

پسر : سلام

پدر : سلام

مادر : سلام

پدر : ببین میگه خیلی خوش گذشته تا صبح رقصیدن کاش می رفتیم ، نه؟

مادر : تا خود صبح رقصیدیم هیچ ام نه کسی گفت این کجاست اون چرا نیومده همه با هم می رقصیدن ، می دونی ما ها از دور با هم بدیم به هم که می رسیم همه بهمون حسودیشون میشه میگن ای خدا اینا چقدر با هم خوبن .

پسر : من یه چیزی بگم؟

مادر : ها؟

پسر : مامان راستش رو بخوای من می تونستم بیام

مادر : ها؟ پس چرا نیومدی ؟

پدر : بابا می خواد بگه که من از اونا خوشم نمیاد دیگه

مادر : من که کار ندارم دیگه با کسی هرکی دلش می خواد بیاد هرکی نمی خواد نیاد به فرانک هم گفتم . گفتم بد بخت تا کی می خوای بشینی ببینی اقبال میاد یا نه . ولش کن پاشو بیا هرکی خواست بیا هرکی نخواست نیا

پسر : حالا عروس خوشگل بود

مادر : بد نبود چشم و ابرو مشکی صورت استخونی

پسر : لاغر؟

مادر : آره

پسر : آخر رفت لاغر گرفت

مادر : بد نبود یه لباس س ک س ی پوشیده بود

پسر : ها؟

مادر : می گم لباس س ک س ی پوشیده بود

پسر : لباس چی؟

مادر : س ک س ی

پسر : دیگه نگو س ک س ی ، حرف خوبی نیست

پسر : مامان من اصلا فکر این رو که بخوام بیام اون آدم هارو ببینم هم برام سخته

مادر : چرا مگه اونا به تو چی کردن ؟

پسر : از آدمای لوس بدم میاد

مادر : همه دنیا لوس ن تو فقط نازی

پسر : نه من ناز نیستم ولی همه دنیا لوس ن ، تو اصلا نمی فهمی من چی میگم من اصلا با شما مشگل دارم

مادر : نمی دونی عباس چه رقصیدنی می کرد انقدر شاد بود آخرش هم یه دونه از این چراغ نفتی های قدیمی بود . از اونا . آورد گفت اینم به یاد باباجدی . همه زدن زیر گریه

پسر : بابا من حالم از اونا بهم می خوره مخصوصا از خونواده دایی پرویز

مادر : میگم کاش مامان رو نگه می داشتیم حیوونکی دلش می خواست بمونه

... : پسر

... : مادر

No comments: